loading...
رمان
RaHa بازدید : 103 شنبه 08 فروردین 1394 نظرات (0)

 

5 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از فاطمه.پایان عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان سرنوشت آتنا | فاطمه.پایان کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

بعضی وقت ها فکرمیکنم خیلی خوشبختم ولی گاهی فکر میکنم چقدربدبخت وبدشانسم.من چی کم داشتم چی نداشتم که باعث شد به این جایی که امروز هستم برسم
منی که حاضرنبودم خانواده ام رو حتی لحظه ای رهاکنم حالا دارم برای مدت طولانی اونا رو ترک میکنم.دارم ازشون دور میشم. من آتنا دختر عزیز بابا؛دارم پدرم رو، خانواده ام رو، زادگاهم رو رهاکنم و به دنبال یه آینده جدید راهی پایتخت میشم جایی که حتی یه آشنا نیست البته دوستم روشنک هم هست اما باز کسی خانواده ام نمیشه.
جلوی آینه ایستاده ام ودارم برای آخرین ساعات از توی آینه ی اتاقم خودم رو نگاه میکنم یعنی این واقعا منم، آتنا مهرزاد،چقدر توی این سه ماه گذشته لاغرشدم با خودم زمزمه می کنم آتنا قوی باش،محکم باش،تو میتونی خدابزرگه دختر
حالا احساس بهتری دارم.رفتم سراغ حمام باید حسابی خودم رو ترگل و ور گل کنم باید صورتم یکم جون بگیره و شایدم یکم مثل گذشته برق بزنه،نباید خانواده ام رو بیشتر از این ناراحت کنم.
ازحمام که اومدم بیرون آریا در اتاق مشترک خودش و ارتا رو باز کرد و بیرون اومد
خندیدوگفت:حموم بودی جوجو کوچولو؟
به نشونه آره سرم رو تکون دادم
که گفت:باشه آتنا خوشکله زود آماده شوکه زیاد وقت ندازی خواهری
منم یه باشه داداشی گفتم وبه سمت اتاقم رفتم
وارد اتاق که شدم به خودم و خانواده ام فکرکردم

من که مشخصم آتنا خانم کوچولوی ۲۲ ساله خونه البته کوچولو که نبودم اما من کوچکترین عضو خانواده ام هستم،از مشخصات ظاهریم۱دختر قد۱۶۹ که به نظر خودم خوبه با وزن ۵۴که البته الان لاغرتر شدم ونمیدونم چقدرم شاید۴۹یا۵۰ باشم با پوستی گندمی وچشمای درشت که همه شباهتش رو به اهو میدهند و رنگ عسلی نه تیره ونه روشن،با موهای بلندخرمایی رنگ و دماغ و دهن متناسب
از خانواده ام هم سرور همه ما آرش خان پدر عزیزم که خیلی دوسش دارم و یک کارخانه کوچک پلاستیک زنی داره و از نظر ظاهری من شبیه بابام البته چشمای باباجونم تیله ای رنگه و موهای که بعضی تارهای موهاش سفیدشدند،بعد از اون هم مادر عزیزم و لیلی بابا که اسم مامی خانمم لیلا خانم هست و خانه دار و صورتی گرد وتپلی با چشمای متوسط عسلی تیره و لبای قلوه ای وبینی متناسب،حالا بریم سراغ داداشای گلم که من عاشقشونم که البته با هم هم سلولی اند و۲۶ سالشونه،آریا وآرتا که هر۲معماری خوندن وفوق دارن وهمجنین یه شرکت ساختمان سازی دارن از نظر ظاهری به بابا شبیه اند البته آریا رنگ چشماش آبی تیره هستش وآرتا رنگ چشماش سبزتیره اند 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 74
  • بازدید ماه : 77
  • بازدید سال : 113
  • بازدید کلی : 8,307